عليعلي، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

موسیقیدان کوچک

كلمه جديد2

اين لغات جديديه كه ياد گرفتي ماماني  وقتي دورت شلوغ ميشه ياد گيريت هم ميره بالا چند شب پيش تو مهموني كه خونه دايي احمد بود حسابي شيرين كاري كردي و دايي ها و خاله ها و... همگي حسابي با هات بازي كردن و تو هم مثل هميشه دلبري ميكردي و همه رو سرگرم كرده بودي همه با تو خوش بودن نازنينم الاله=الهه مسي =مرسي باشه=باشه آله=خاله ددادي=سجادي وقتي ميخواي با عشق صداش كنيو لوس بشي واسه پسر خاله
24 بهمن 1390

اخيش

سلام علی جون گل پسرم مامانی خیلی شیرین شدی  بعضی کارها و رفتارت خیلی بامزه است مثل این كارت و حرفت که ٢روزه یاد گرفتی تا از بیزن میاییم لباساتو در میارم زودی دست میکشی به پاهاتو میگی اخیش یا مثل امروز صبح از خواب که بلند شدی پاهاتو نشونم دادی یعنی ماساژ تا شروع کردم به ماساژلذت میبردی و همش از ته دل میگفتی اخیش  وای منم قند تو دلم اب میشد عزیزکم خیلی شیرینی دیشب هم وقتی داشتی پشت مادر جون رو ماساژ میدادی خودت مدام میگفتی اخیش  دوست دارم جيگررررر ماماني
24 بهمن 1390

اشك مامان و بابايي

زندگيمون سلام اين از طرف بابا نادر و مامان الهام پسرم ديشب يه كارايي انجام ميدادي كه ما رو غرق شادي ميكردي اول ماماني ميگه وفتي بابايي ديشب رفت حمام خودت رفتي تو اتاق خواب و ماماني رو صدا ميزدي كه بابايي ايناما يعني به بابايي حوله بدي ماماني كلي ضعف كرد بعد كلي حسودي كه بابايي چه پسري داره كه اينقدر به فكرشه و هواشو داره بعدشم اخر شب كه شما بازيت گرفته بود و باباي خسته شده بود وسط اتاق دراز كشيد تو زودي رفتي براي بابايي پتو اوردي و زورتم نميرسيد به زور كشيدي رو باباي  اون موقع بود كه اشك من و بابايي رو در اوردي و بابايي رو حسابي تحت تاثير قرار دادي ماماني نميتونست جلو اشكاشو بگيره علي خيلي مهربوني خيلي با احساسي  فداي قلب پاك ...
18 بهمن 1390

18 ماهگي علي جووووووووونم

سلام همه زندگي مامان   عشقم 18ماهگيت مبارك ماماني اميدوارم همينجوري اين ماههاي قشنگ سنت به خوبي و قشنگي بيان و برن وماماني و بابايي همچنان شاهد بزرگ شدن و قد كشيدنت باشن همه هستي مامان و بابايي.به وجود و داشتن تو به خودمون ميباليم و خدارو هزاران بار شاكريم كه چون تو فرشته اي به ما عطا كرده. امروز همراه بابايي ساعت 10:20 بود كه رفتيم درمانگاه براي زدن واكسن اول رفتيم براي قدو وزن كه همه چي خوب بود فقط يه كوچولو وزنت كم شده بود و مامان و بابايي حسابي نگران شديم كه خانم دكتر گفت احتمالا براي فعالييت زياده ولي قدو مابقي چيزاي ديگه عالي بود بعدشم رفتيم براي واكسن كه ماماني دوباره طاقت ديدن اون صحنه رو نداشت و امد بيرون و بابايي د...
17 بهمن 1390

گامي براي بهترين مادر شدن

سلام گلكم عشق ماماني ماماني براي اينكه بتونه با كارها و رفتارهاي تو بهتر و با صبر بيشتركنار بياد  داره ميره كلاس فرزند پروري و ماماني خيلي چيزهاي زيادي در مورد شما فرشته كوچولو ياد گرفته خيلي جالبه و خيلي كمكم كرده  چه دنيايي پيچيده اي دارين شما چوچولو ها.خلاصه اين كه مامان براي اينكه بتونه يه مامان خوب براي شما باشه تمام سعيش رو ميكنه و به همه مامان ها هم توصيه ميكنم كه به اين كلاس ها برن.درضمن مامان يه 2ساعتي وقت مشاوره گرفت و رفت پيش خانم مشاور و در مورد شما كلي اطلاعات گرفت واز اون روز خيلي تونستم كنترل شده رفتار كنم و شما هم كلي تغيير كردي ماماني خيلي خوشحالم كه اين اتفاق افتاد خدا رو شكر ميكنم.وسعي ميكنم كه يه سرس از مطلب ه...
13 بهمن 1390

شيرين تريني

سلام يكي يدونه عزيز خونه حالت كه خوبه  خدارو 1000بار شكر شيطونم كه هستي و همچنان بيشتر هم ميشه بازم 1000 بار شكر شيرين مامان عسلي دوردونه چي بگم از كارات كه هرروز قشنگ تر ميشن مثل: مسواك زدنت كه شبها با كمك ماماني مسواك ميزني و زودي خمير دندون رو هم تف ميكني بيرون از كي ياد گرفتي من كلمه جديد ياد گرفتي مرسي باشه در -دالي- چاي-تا تا يعني تاب بازي -وبلاخره اب رو هم ياد گرفتي عجيبه واسم كه اينو دير ياد گرفتي -ماشين و تا يه صداي ميشنوي زود روتو به من ميكني ميگي چي بود يا ميگي چي شد اخه شما بايد از همه چي سر در بياري مگه فينگيلي مامان واي مامان عاشق اين كارته تا ميگم علي موش شو زودي لباتو غنچه ميكني ....نميشه خوب توضيح داد سعي ميك...
10 بهمن 1390

حرف هاي تازه

زندگیم سلام  دم و بازدم مامان سلام میخوام از شیرین کاری هات بگم از دلبری هات بگم از اینکه چقدر عسلی کلمه های رو که یادگرفتی میگم : بالا _باتری_سی دی _دسرا_عمو_حموم_عصا_زن دایی _جدیدا به من میگی مامانو. مامانی جدیدا عاشق اسفند دود  کردنی میری میاری و شیشه اسفند رو هم میاری میگی الله اومه بعد از مامان میگیری دور سر مامان و بابا میچرخونی بعد میبری تو اتاق خواب ما و خودت میچرخونی مدام صلوات میفرستی مامان دورت بگرده مهربونم. تا بهت میگم علی بریم حموم زودی دستت رو میگیری به شلوارت میگی در در یعنی در بیار یا یه وقتایی خودت میخوای لباساتو در بیاری میگی در تا مامان نگاهت میکنه میگی نه نه وسیله های مامان و بابا رو دیگه میشناسی تا...
1 بهمن 1390